کبریت فروش.....!!


اندکی عشق

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........

 

 

 

 

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

 



†ɢα'§ : کبریت فروش!!
چهار شنبه 18 بهمن 1391 21:11 |- ستاره قطبی -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد